در میان بنی اسرائیل عابدی بود.
وی را گفتند:
"فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند"
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
ابلیس به صورت پیر مردی خوب بر مسیر او مجسم شد، و گفت:
ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد گفت: « نه، بریدن درخت اولویت دارد»، مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس پیروز شد و وی را بر زمین زد و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت:
دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خان...